حکایت درویش و کریم خان
درویشی تهی دست از کنار باغ کریم خان زند عبور میکرد . چشمش به شاه افتاد و با دست اشارهای به او کرد . کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند .
کریم خان گفت : این اشاره های تو برای چه بود ؟
- ۲ نظر
- ۱۲ تیر ۹۴ ، ۱۸:۳۶
درویشی تهی دست از کنار باغ کریم خان زند عبور میکرد . چشمش به شاه افتاد و با دست اشارهای به او کرد . کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند .
کریم خان گفت : این اشاره های تو برای چه بود ؟
یک روز کارمند پستی که به نامههایی که آدرس نامعلوم دارند رسیدگی میکرد متوجه نامهای شد که روی پاکت آن در بخش گیرنده نوشته شده بود: «خدا»
پسر جوانی در کتابخانه از دختری پرسید:
«مزاحمتان نمی شوم کنار دست شما بنشینم؟»
دختر جوان با صدای بلند گفت:
«نمی خواهم یک شب را با شما بگذرانم تمام دانشجویان در کتابخانه به پسر که بسیار خجالت زده شده بود نگاه کردند.
شبی رئیس جمهور یک کشور به همراه همسرش تصمیم گرفتند که کاری
غیرعادی انجام دهند و برای شام به رستورانی که زیاد هم گران قیمت نبود،
بروند.
وقتی آنها به رستوران رفتند صاحب رستوران از
محافظان رئیس جمهور پرسید که آیا می تواند خصوصی با همسر رئیس جمهور صحبت
کند ، آنها اجازه دادند.