حکایت یک مشت شکلات

دختر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذی به طرف بقال دراز کرد و گفت: «مامانم گفته چیزایی که در این لیست نوشته بهم بدی، اینم پولش.»

ناپلئون بناپارت

کم دانستن و پر گفتن؛

مثل نداشتن وزیاد

خرج کردن است!

دکتر شریعتی

وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغ ها می کند

پرهایش سفید می ماند؛ ولی قلبش سیاه می شود

دوست داشتن کسی که لایق محبت نیست

اسراف محبت است...!

حکایت مادر دروغگو

مادر پسر هشت ساله‌ای فوت کرد و پدرش با زن دیگری ازدواج کرد. یک روز پدرش از او پرسید: «پسرم به نظرت فرق بین مادر اولی و مادر جدید چیست؟»

سفارشی برای دیوار

مسافری از ایران که به اسپانیا سفر کرده بود خاطره جالبی تعریف می کرد؛ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﺩﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺭﻭﺳﺘﺎﻫﺎﯼ ﺍﺳﭙﺎﻧﯿﺎ ﻭﺍﺭﺩ ﻗﻬﻮﻩ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩ ﻭ ﻫﻤﺮﺍﻫﻢ ﻗﻬﻮﻩ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﺩﺍﺩﻡ . ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺳﻔﺎﺭﺷﻤﺎﻥ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺩﺭ ﮐﻤﺎﻝ ﺗﻌﺠﺐ ﺩﯾﺪﯾﻢ...

احساس زن

باید مرد بود تا فهمید؛ احساس زن..
فروشی نیست؛ هدیه است؛

آدم های عجیب

آدم ها واقعا عجیبند!

در بچگی به عروسکی که باید با او بازی کنند دل می بندند

اما...

وقتی بزرگ می شوندبا دل آدمی که باید به او دل ببندند

بازی میکنند

حکایت حضرت موسی و باران

در عهد حضرت موسى در بنى اسرائیل قحطى شدیدى به وجود آمد پس مومنین برای طلب باران هفتاد مرتبه رفتند و دعا کردند ولى دعای آن ها مستجاب نشد.

سقراط

نمی توانم چیزی به دیگران بیاموزم؛ فقط

می توانم وادارشان کنم که بیندیشند

حکایت بهلول و استاد

روزى بهلول از مجلس درس استادی گذر مى کرد. او را مشغول تدریس دید و شنید که استاد مى گفت: «حضرت صادق علیه السلام مطالبى می گوید که من آنها را نمى پسندم. اول آنکه شیطان در آتش جهنم معذب خواهد شد در صورتیکه شیطان از آتش خلق شده و چگونه ممکن است به واسطه آتش عذاب شود. دوم آنکه خدا را نمى توان دید و حال اینکه خداوند موجود است و چیزی که هستى و وجود داشت چگونه ممکن است دیده نشود. سوم آنکه فاعل و بجا آورنده اعمال خود بنى آدمند در صورتیکه اعمال بندگان به موجب شواهد از جانب خداست نه از ناحیه بندگان.»